نتایج جستجو برای عبارت :

تولدشه 45

تو حال و هوای اینروزای خودم بودم یهو چشمم خورد به  تاریخ گوشه  صفحه راست موبایل ، امروز یازدهمِ ...
امروز تولدشه ،تولد فرشته آسمونی من ،امروز میدونم  قلب مادرانه اش  دلتنگ اون چشمهای آبی میشه.  نمیدونم چکاری کنم که  دلتنگی امروز  اذیتش نکنه؟! 
+یادداشت شماره ۴۵
امروز این‌طوری شروع شد: 
احمد چشم‌هایش را باز کرد، از تخت بیرون آمد. به سمت آشپزخانه حرکت کرد و در درگاهی آشپزخانه مهناز را دید که یک کاپ کیک که یه شمع روشن رویش است کف دست راستش گذاشته است و دستش را به سمت او دراز کرده است. همین قدر ساده و زیبا...
‌  .احمد به پهنای صورتش می‌خندد و این بهترین جمعه ‌ی سال است
توهم مثل یه ماه پیش من، درگیری با خودت؟ فکر میکنم برای تو اسون تره که هیچکاری نکنی چون همیشه اونیکه اول تولدشه الگو میشه یه جورایی، میتونستم برت گردونم خیلی راحت اما نخواستم و میدونم توهم با دوروبریایی که داری نمیخوای این کارو بکنی منم منتظر نیستم اما هیجان دارم براش، فکر میکنم جالب باشه این دوهفته ی پیش روخدایا؟ مرسی، فقط میتونم همینو بگم، من معجزه تم و معجزه ت میمونم و بهت اثبات میکنم ارزش این معجزه رو دارم :)
خودمم باورم نمیشه منی که کلی دوتاچهارتا میکنم برا خرج کردن توی این روزای سخت که به مامانم و خودم فشار نیاد ولی حالا همون کتابی رو که خودم درحال خوندنشـم برا تولد یه دوست که اصلا ندیدمش سفارش دادم و نمیدونم قدمت این دوستی تا چن ساعت یا چند روز و چند هفته و یا ماه و یا سال بکشـه ! جالبه مگه نه ؟! اونم توی شکه و هنوز میگه مشکوک میزنی :)) آخه من شماره و ادرس و کد پستیشو گرفتم و گفتم نان روز برات از نونایی که دلت میخواست و من میخوردم میاره توی یه تاریخ م
بعد از مدت ها اومدم بنویسم!
این مدت که ننوشتم برا این بود که حال خوبی نداشتم!و ندارم...!یعنی ناراحت و اینا نیستما...اما یه حال عجیبیه!
از شبی بگم که تا 7 صبحش بیرون بودم با دوستام!شبی که قدر بود و تهرانی که عجیب بود!
امامزاده صالح کلی ادم بودن که داشتن گریه میکردن و تو سرشون میزدن...چند قدم اینور تر باغ فردوس اجرای موسیقی زنده گیتار الکتریک داشتن!
و کلی ادم که شب بیرون بودن...
و چیز هایی که دیدم!
و انتظار برای طلوع توی بام تهران....سرما...بچه های پایه...
ا
هوالرئوف الرحیم
به شدت مشغول تدارک تولد بچه ها هستم و جشن نیمه شعبان.
بخاطر سورپرایز به رضوان گفتم اینها سفارش مشتریه و اونم با زیرکی و شیطنت گفت مشتریت داییه یا خاله؟! پدر صلواتی...
خلاصه. تم رو ساختم. کارها تقریبا رو رواله. فقط دنبال مداحی بگردم و بعیده بتونم موفق بشم آلبوم برای کلیپ جمع کنم. وقت نمی کنم.
بعدشم خامه قنادی گیر نیاوردم مجبور شدم خودم درست کردم. ولی چییییی شد هااااا. بح بح.
خدا کنه یه تولد مرتب و منظم بتونم برای بچه ها ثبت کنم. مخص
29 ام این ماه تولدشه و من بدون شک دلم واقعا براش تنگ شده ...
حتی نمیدونم که منو یادشه یامه ولی اینو مطمئنم که لاقل روز تولدم منو یادش میاد ...
دوست دارم بهش تبریک بگم ولی من ۴سال پیش تو روز تولدش برای همیشه باهاش خداحافظی کردم و دیگه هیچ وقت هیچ پیامی بهم ندادیم با وجود وابستگی وحشتناکی که بینمون بود ...
مطمئنم اونم هنوز منتظره ...
دلم برای وقتایی که با فحش نصیحتم میکرد تنگ شده ...
اون از من کوچیک ترین خبری نداره ولی من به هر طریقی بدون اینکه بفهمه ازش
ساعت شیش بلند شدم صبحونه خوردم اینا یهو مامانم گفت نمیریم :((( به دلم افتاده نمیریم:((( به دلیل مسخره ایییییییم :((( شدییییییدا موند تو دلم :((((( بابامو فرستاد رفت اخه قرار بود بابام بمونه مواظب رقیه رقیه خواب بود هنوز
اخرم نتونستم بخوابم به امید اینکه الان رقیه بیدار میشه میریم :(( و نرفتیییم:(( نرررررررررررفتیییییییییییییییم:(((((
خیلی بدید بد بد بد:(((((
بعدشم پاشدیم رفتیم بیمارستان ملاقات ابجیم:((( سفت بغلش کردم :((( اشکم دراومد بعد دیدم اشک بقیه هم د
به آرین گفتم حالم خوش نیست اصلا حتی بدترم از روزای قبل از اون اتفاق و شروع درمان دارویی
قرصا جواب نمیدن یا نمیدونم این همون جوابیه که میدن! غم پنهان از غم آشکار دردناکتره
میگه آیدا، یادته روزای خوبی هم بود؟ یادته حالت خوب بود؟ یادته وقتی برام تعریف میکردی لبخند میزدی قوی شده بودی؟
میگم یادمه اما مثل یه خاطره ی دور مثل یه عکس تار
میگه آیدا این کاری که کردی حتی از ابعادی اگه بهش نگاه کنی یه جور پیشرفته
تو قبلترها نسبت به همه چیز شک داشتی 
ولی ح
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart" value="False">











امسال دومین تولدشه که نیست ... تو یک ماه مشترک به دنیا اومدیم 
خیلیدلم براشتنگ شده ... این اهنگ(
تولد مامان بود. همه‌چیز خوب پیش رفت. جمع‌مون جمع بود. آقاجان و مامان‌زهرا، خاله فرح و شوهرخاله محترم که پسرخاله مامان هستند، دایی مصطفی و همسر محترمه، رضا و همسر محترمه، مهدی و من و فاطمه‌زهرا و زینب و همسرِ عزیزم که تو گلِ مجلس مجبور شد بره جلسه (درمورد همین روزهای اخیر) 
ضمنا سوپرایز کامل اتفاق می‌افتاد اگر زهرا، عروسمون در گوش مامان تولدش رو تبریک نمی‌گفت! (ضدحال!) مامان اصلا نمی‌دونست که ما حواسمون بوده که تولدشه. ولی بازم نفهمید که م
* حالش اینه !!!
* این درحالیه که تقریبا چهار روزه باهم حرفی نزدیم! نه من پیامی دادم و نه اون! البته که حال خرابش به حرف نزدنمون هیچ ربطی نداره! اون مشکلات خودشو داره.. خب منم مشکلات خودمو دارم ولی.. ولی بازم با اینکه دفعه‌ی اولی نیس که چنین شرایطی رو داریم، بازم من انتظار حرف نزدن ندارم..
* الان مغزم به شدت داره شاید و اما و اگر میاره.. من نمیدونم باید چیکار کنم.. بودن من تاثیری واسه حالش نداره.. در واقع بودن من اصلا هیچ تاثیری نداره! الان مغزم میگه نه
با سلام
تشکر ویژه دارم از همه ی اون هایی که قراره وقت بذارن، سوالی که دارم سوال خودم نیست، سواله یکی از دوستامه که خودش نت نداشت من دارم مینویسم. 
دختری م ۲۰ ساله حدودا ۱ و نیم ساله نامزد کردیم، دو هفته دیگه تولدشه، میخواستم راهنماییم  کنید واسه تولدش چی بخریم، ایشون هم ۲۲ سال دارن، خیلی زیاد پولدار نیستیم، حدودا ۸۰ یا ۱۰۰ میتونیم هزینه کنیم، حالا بازم اگه کمتر بشه بهتر.
در بین گزینه هاتون لطفا ساعت و کتاب رو نگید، چون از اون ها خوشش نمیا
خب، بذارید نگم که چقدر ذوق کردم وقتی فهمیدم که سارا هم یه گربه داره. =) اینجا برید تا ببینید عکساشو و کلی ذوق کنید. :دی قرار گذاشته بودیم که عکساشون رو توی یه پست بذاریم و قبل از اینکه رونمایی کنم ازش، بذارید یکم اطلاعات بدم درباره ش.
ایشون دختر می باشن، داره می ره تو 4 سالگی و به شدت وحشیه. (3 خرداد تولدشه و بله، من از اونایی هستم که به گربه شون تولدش رو تبریک می گن، بغلش می کنن، براش غذای مورد علاقه ش رو می خرن و چپ و راست به هرکسی اطلاع می دن این رو
از شدت بی حوصلگی ( و نه خستگی ) ساعت 10 و نیم روانه شدم به سمت تخت خواب اما تلاش هام تا الان بی نتیجه موند. تا دیشب این ساعت که میشد تا چشم رو هم میذاشتم خوابم میبرد اما الان بیخوابی عجیبی به سرم زده. نمیدونم شاید هم به دلیل تغییرات هورمونی قبل پریوده. دست و پای سرد و بدن گر گرفتم نه میذاره زیر پتو برم نه پنجره رو باز کنم و از هوای روبه سرد شدن رشت استفاده کنم. 
امروز رقص هم نرفتم و افسوس میخورم که اگر رفته بودم از لحاظ فیزیکی خسته میشدم و الان راحت ت
کاش شماها و تموم جهان و آدماش واقعا آفریده های ذهن من بودین. یجور ماتریکس بامزه که تموم اتفاقات توش غیرواقعی باشه. از تصور این که یه سری آدم هم زلزله رو تجربه کردن و هم سیل رو، عزیزانشون رو از دست دادن یا ازشون بی خبرن، جونشون رو از دست دادن با تموووم خاطرات و آینده و امیداشون، یا همه چیز زندگیشون رو ازدست دادن و بعد از این بلاها باید از زیر صفر شروع کنند تموم سلولای بدنم می لرزه. راستش من تجربه اینجور چیزا رو اصلن ندارم، زلزله و سیل رو تو دنیای
وااااای خدا 
این بار دعوا در کمتر از دو دقیقه از ورودم به خونه اتفاق افتاد! 
عجب خ ر ی هستی مامان 
اَح 
میگم این رنگ قشنگه؟ و گوشه لباس را از داخل پلاستیک نشون میدم 
میگه هوممم چی هست؟ 
در میارم 
یه شلوارک که مدل دامن شلواریه و تنگ نیست روشم پر از منگوله است 
میگم فقط در مورد قشنگیش الان نظر بده 
میگه اره قشنگه 
نه قشنگ نیست چیه این 
اینو نمیشه پوشید 
میگم نگران نباش مامان برای این خونه نیست و آروم میگم اینقدر عقلم میکشه این خونه جای این لباسه
هو الرئوف الرحیم
روز تولد فسقلک که مصادف بود با نیمه ی شعبان برای هردوتاشون تولد گرفتم. سه نوع غذا و دسر و کیک و تزئینات که خیلی وقت و انرژی برد.
در نهایت شب انقدر خسته بودم که حتی چیدمان میز هم نتونستم انجام بدم. خیلی خوب نشد عکسها.
از رضوان بگم که عاشق کادوی ریحانه و من شده بود. من بهش سرویس پیک نیک داده بودم ریحانه چرخ خیاطی کوچولو. تا پاسی از شب در حال بازی کردن بود.
تولد تموم شد و من اصلا برای رضوان راضی نبودم. تولد هر کس یک روز و یک ساعت مشخصی
به نام خدا 
سلام 
از این به بعد گاهی اوقات خاطرات دوتاییمون رو اینجا مینویسم،خاطراتی که برا قبل از این بوده و خیلی برا من شیرین و ارزشمندن ،
 
  البته نباید خاطراتمون رو اینجا بنویسم ،چون بهش قول دادم که فعلا نباید بهش فکر کنم ،و وقتی دارم خاطره مینویسم ینی دارم بهش فکر میکنم و
این دقیقا زیرِ قول زدنه ، خودش میدونه که قول هایی که میدم بهت روشون خیلی حساسم و به هر قیمتی باید بهشون عمل کنم ،ولی این قولی
که ازم گرفته دیگه خیلی زیاده رویه و من ن
۱- راه تو را می‌خواند
شنبه، بیست و سوم شهریور، بالاخره نتایج کنکور اومد. رتبه‌ام دو رقمی شد. و همون رشته و دانشگاهی قبول شدم که از پنج یا شش سال پیش آرزو می‌کردم. بالاخره نتیجهٔ زحمت‌هام رو گرفته بودم، و این خیلی هیجان‌انگیز بود!
ولی من بیشتر از اینکه خوشحال باشم، نگران بودم. می‌دونستم دانشگاه پر از فرصت‌ها و آزادی‌های جدیده. ولی اینها تهدید هم محسوب می‌شدند. اگه نتونم دوست پیدا کنم؟ اگه با همخوابگاهی‌ها کنار نیام؟ اگه به می و معشوق و له
دانلود آهنگ بهنام بانی فقط برو | کیفیت 320 و 128
هم اکنون برای شما کاربران جاز موزیک ترانه بسیار زیبای فقط برو از بهنام بانی همراه با متن و بهترین کیفیت فراهم شده
Download New Song By : Behnam Bani – Faghat Boro With Text And Direct Links In jazzMusic

متن آهنگ فقط برو بهنام بانی
»───♫♫●|●|●♫♫───«نپرس از حال و روز ـه من ، فقط برو … !نمون نشو پاسوز ـه من ، فقط برو … !برس به زندگیت ، به فکر من نباشازم که پرسیدن ، بگو دوسم نداشت … !»──|♫●|──«یکی دوتا نیست آخه درد ـه این دلم … !چیز
متن قشنگ برای تولد
در این مطلب از سایت جسارت مجموعه کامل متن قشنگ برای تولد را برای شما عزیزان تهیه نموده ام. امیدواریم که مورد توجه شما سروران گرامی قرار گیرد.
متن قشنگ برای تولد
ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﻣﻦ
ﻣﺮﺩ ﻌﻨ ﻮﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺮﺍﺯ ﺣﺎ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ بودن
و در کنار این ابهت مردانه لوس شدن های کودکانه ی من
در ذهن زنانه ی من مرد یعنی تو
بهترین مرد دنیا تولدت مبارک
متن قشنگ برای تولد یک سالگی
امشب ساقه تنهایی را وزش باد تکان خواهد داد!
و تو به دنیا خواهی
۱- راه تو را می‌خواند
شنبه، بیست و سوم شهریور، بالاخره نتایج کنکور اومد. رتبه‌ام دو رقمی شد. و همون رشته و دانشگاهی قبول شدم که از پنج یا شش سال پیش آرزو می‌کردم. بالاخره نتیجهٔ زحمت‌هام رو گرفته بودم، و این خیلی هیجان‌انگیز بود!
ولی من بیشتر از اینکه خوشحال باشم، نگران بودم. می‌دونستم دانشگاه پر از فرصت‌ها و آزادی‌های جدیده. ولی اینها تهدید هم محسوب می‌شدند. اگه نتونم دوست پیدا کنم؟ اگه با همخوابگاهی‌ها کنار نیام؟ اگه به می و معشوق و له
سلام به روی ماه همه.
باز من بعد نود و بوقی اومدم و دقیقا استیکرم الان اون میمونه است که تو تلگرام با دستاش جلوی چشماشو گرفته ...
 
خوب وقتایی که من غیب میشم دقیقا دو تا دلیل داره.
 
یا سفری جایی ام.
یا حالم خوب نیست و فرو رفتم تو خودم.
 
این بار برای من جفتش بوده.
البته سفر نبودم اما چند روزی ییلاق بودم و بعدشم خواهرم بعد دو ماه از انزلی اومده بود پیشمون و یه هفته با اون بودم کلا.
وقتی رفت احساسم دقیقا مثل روزای برگشتن از سفر بود که آدم خسته ی سفره و ب
سلام 
چند هفته‌ای بود میخواستم پست بنویسم.دلیل تصمیمم بر ننوشتن رو واقعا نمیدونم و نمیفهمم.
پرده اول:چاه پتانسیل
خب حالا اول یکم درمورد چاه پتانسیل بگم.چاه پتانسیل یه سوال معروف یا شایدم معروف‌ترین سوال تو مکانیک کوانتومی هستش.چاه پتانسیل دوتا دیواره داره که پتانسیل یا بی‌نهایت هست تو این دیواره‌ها یا یه عدد محدود و بین دوتا دیواره یا همون درون چاه،پتانسیل صفر هستش.حالا ما یه ذره رو پرت میکنیم وسط این چاه و تابع موج و توزیع احتمال و این
مدتیه که به دلیل پاره‌ای از مشکلات (!) به روان‌شناس مراجعه می‌کنم. توی جلسه‌ای که امروز با هم داشتیم ازم پرسید چه چیزهایی این روزها باعث می‌شه که عصبی بشم؟ و من غیر از مشکلات همیشگی، به قضیه‌ی پست قبلی هم اشاره کردم و گفتم نه به عنوان مشکلی که در تمام ساعات شبانه‌روز باهاش درگیر باشم، ولی وقتی توی دانشگاه در حال ترددم باعث می‌شه عصبی بشم و همه‌اش استرس روبرویی با اون آدم رو دارم. چند و چونش رو پرسید و من هرچند وارد ریز جزئیات روابط نشدم، ا
از خواب پامیشم و محمد رو صدا می‌کنم، اونم میگه: -بله. میگم: -زهرمار، مگه قرار نبود ۷ بیدارم کنی؟ میگه: -هزاربار صدات زدم ولی تو آدم حسابم نکردی. میگم: -به‌درک! [مودبانه‌اش] و باهم می‌خندیم. می‌بینم داره با لپ‌تاپ کار می‌کنه و برای خودش دم‌نوش درست کرده، منم که باید سریع یه‌چیز می‌خوردم و آماده می‌شدم برای مصاحبه، می‌رم از تو یخچال همه‌ی میوه‌هامو برمی‌دارم و درحال شستن به این فکر می‌کنم، بخاطر شام دیشبی که مهمونم کرد، میتونم این‌هارو
از خواب پامیشم و محمد رو صدا می‌کنم، اونم میگه: -بله. میگم: -زهرمار، مگه قرار نبود ۷ بیدارم کنی؟ میگه: -هزاربار صدات زدم ولی تو آدم حسابم نکردی. میگم: -به‌درک! [مودبانه‌اش] و باهم می‌خندیم. می‌بینم داره با لپ‌تاپ کار می‌کنه و برای خودش دم‌نوش درست کرده، منم که باید سریع یه‌چیز می‌خوردم و آماده می‌شدم برای مصاحبه، می‌رم از تو یخچال همه‌ی میوه‌هامو برمی‌دارم و درحال شستن به این فکر می‌کنم، بخاطر شام دیشبی که مهمونم کرد، میتونم این‌هارو
وبلاگ بلاگفا شین   
 قبل اینکه گوشیم زنگ بخوره بلند میشم و خاموشش میکنم الان حس خنثی کردن بمب دارم
مانتو مشکی ام رو میپوشم جنسش خیلی نرمه با یه شال باربری و کیف و کفش ستش و لی یخی ارایش هم باشه ارایشگاه
مهسان زلزله دایناسور بیا دیگه
سلام ابجی چه ناز شدی خبریه ؟
مامان - نه بابا اخه کی به این نگاه میکنه تا تو هستی ؟
مامان من امروز یکم دیرتر میام
مامان - کجا به سلامتی ؟
میرم دنبال پدر مادر واقعیم بگردم بی شوخی ی سر شاید برم پیش سمیرا فعلا بای نفسم
خ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

انتصاب کیف. چمدان/چمدان عروس/چمدان مسافرتی